حرف های یک عمرانی

حرف های یک عمرانی

لطفا ما را از نظرات خود بی نصیب نفرمایید.

پیوندها

ماجرای شهید اصفهانی و کمپوت

حسین سرکانی | شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۳۲ ب.ظ

داشتم تو جبهه مصاحبه میگرفتم.

کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بووممممممممم!!

نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.

دوربین رو برداشتم رفتم سراغش.

بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی،صحبتی داری بگو؟؟

در حالیکه داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه میکرد؛

گفت:...

من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینه که ؛ وقتی کمپوت می فرستیدجبهه خواهشا” اون کاغذه روش رونکنید!!!

بهش گفتم :

مردحسابی این چه جمله ایه!!قراره ازتلویزیون پخش بشه!یه جمله بهتر بگو؟؟

با همون لهجه اصفهونیش گفت:

اخوی ؛ آخه تو نمیدونی تاحالا ۳بار به من رب گوجه افتاده!!!

شادی روحشون صلوات.

  • حسین سرکانی

نظرات  (۲)

سلام 
عیدتون مبارک
پاسخ:
سلام 
عید شما هم مبارک دوست عزیز
سلام 

  جالب بود

اللهم صل علی محمد و آل محمد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی